ثروتمند زاده ای در کنار قبر پدرش نشسته بود و در کنار او هم فقیرزاده ای در کنار قبر پدرش بود.

ثروتمند زاده با فقیر زاده مناظره می کرد و می گفت: صندوق گور پدرم سنگی است و نوشته ی روی سنگ، رنگین است.مقبره اش از سنگ مرمر فرش شده و در میان قبر، خشت فیروزه به کار رفته است ولی قبر پدر تو از مقداری خشت خام و مشتی خاک، درست شده ، این کجا و آن کجا؟

فقیر زاده در پاسخ گفت : تا پدرت از زیر آن سنگهای سنگین بجنبد، پدر من به بهشت رسیده است!

(حکایت ها ی گلستان سعدی)