پرده اول
_ آقا جان! مرا در دعاهایتان فراموش نکنید.
_ خیال میکنی فراموشت می کنم؟
_ نه.
_ از کجا میدانی؟
_ چون شما همیشه شیعیانتان را دعا می کنید. من هم یکی از آنها هستم.
_غیر از این چیز دیگری هم هست.
_ نه آقای من. چه چیزی؟
_هر وقت خواستی ببینی چهقدر یاد تو هستم، ببین تو چه قدر یاد منی و من در نظرت چهطورم؟1
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
پرده دوم
هارون که مرد، امین و مامون افتادند به جان هم برای خلیفه شدن، پنج سال حواسشان از علویان پرت بود. امام هم سفر میکردند، بحث میگذاشتند، شاگرد تربیت میکردند و به همه میگفتند:"من امامم".2
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
پرده سوم
یاسر خادم امام رضا بود.
میگفت:" وقتی کارهای روزانهی آقا تمام میشد و خانه هم خلوت بود ، همه ما را دور خودش جمع میکرد.
از کوچک تا بزرگ. بدون ما غذا نمیخورد. همیشه هم میگفت اگر من موقع غذا خوردن آمدم بالای سرتان، به احترام من بلند نشوید. اگر صداتان کردم و سر سفره بودید بگذارید غذاتان تمام شود، بعد بیایید پیشم."3
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
پرده چهارم
گنجشک خودش را انداخت روی عبای امام. جیغ میزد و نوکش را تندتند به هم میزد.
امام رو کرد به من : " عجله کن، این چوب را بگیر، برو زیر سقف ایوان. مار را بکش."
چوب را برداشتم و دویدم. جوجه های گنجشک مانده بودند توی لانه و مار داشت حمله میکرد بهشان. مار را کشتم و برگشتم. با خود میگفتم امام و حجت خدا باید با زبان همه موجودات آشنا باشد.4
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
پرده پنجم
نامه اول، محترمانه(از طرف مامون)؛ با بزرگان آل علی به مرکز خلافت بیایید. امام نپذیرفت.
نامه دوم، اصرار و تاکید. نپذیرفت.
نامه های مکرر. رجابن ضحاک را فرستادند دنبال امام. با خدم و حشم. وقتی امام از مدینه میرفت به همه گفت که مجبورش کردهاند. هیچ یک از افراد خانوادهاش را هم با خود نبرد.5
________________
پاورقی
1.اصول کافی ج4 ،ص 469
2.منتهی الامال ج2
3.منتهی الامال ج2
4.کشفالغمه، جلد 13، ص 104
5.منتهی الامال ج2